مدیریت امور پردیس های استانی
دانشگاه فرهنگیان یزد

شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام (50 هـ ق) (به روایتی)[ 7 صفر]

زلال وحی
یکی از رسالت های مهم امامان معصوم(ع)، تبلیغ دین، بیان احکام و تفسیر قرآن است. میراث قرآنی باقی مانده و ارزشمند وجود مبارک امام حسن مجتبی(ع)، از نمونه های اعلی و گنجینه های بزرگ تفسیری معصومان(ع) است.

قرآن، قاضی اعمال در قیامت
امام حسن(ع) می فرماید: «این قرآن، در روز قیامت می آید، درحالی که راهبر است و پیش برنده. مردمی را که حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام گرفته اند و به متشابهات قرآن ایمان آورده اند، به بهشت رهنمون می شود و مردمی را که حدود و احکام الهی را تباه کرده و حرام های خدا را حلال گرفته اند، به آتش می راند».1

آن حضرت در کلامی دیگر فرمود: «هرکس درباره قرآن، با رأی و پیش داوری خود سخن گوید و آن را تفسیر کند، گرچه حق باشد، باز گناه کرده است».2

1. کشف الغمه، ج 1، ص 537؛ موسوعه کلمات الامام الحسن(ع)، ص 364.

2. موسوعه کلمات الامام الحسن(ع)، ص 365.

 

پاداش قرائت قرآن
قطب الدین راوندی، در کلامی از امام حسن(ع) نقل می کند: «هرکس قرآن بخواند، یک دعای مستجاب دارد، یا زود یا دیر».1

حسن بن علی(ع) پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: «و پیش گامان نخستین از مهاجران و انصار، کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، پس همچنان که پیش گامان بر کسانی که پس از آنان هستند، برتری دارند، پدرم، علی بن ابی طالب(ع) نیز چون پیش تاز پیش گامان است، بر پیش تازان برتری دارد و رسول خدا(ص) صلوات را به مردم آموخت و فرمود: «بگویید: خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ چنان که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی، همانا تو ستوده بزرگواری. پس حق ما بر هر مسلمانی، به عنوان یک فریضه واجب خداوندی این است که در تشهد هر نمازی، بر ما صلوات فرستد و خدا غنایم را برای پیامبر خود حلال کرد و برای ما نیز و صدقات را بر او حرام کرد و بر ما نیز. اینها کرامت و فضیلتی از جانب خدا بر ماست».2

1. مهج الدعوات، ج 24، ح 31؛ بحارالانوار، ج 92، ص 204، ح 31.

2. تفسیر فرات کوفی، ص 169، ح 217.

تفسیر آیات قرآنی
سیره و روایات تفسیری باقی مانده از کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی(ع) بسیار ارزشمند است و دست مایه ای بسیار مهم برای مفسران و علاقه مندان به تفسیر قرآن به شمار می رود. در فضیلت قرائت سه آیه آخر سوره حشر از امام حسن(ع) نقل شده است: «هرکس چون صبح کند و سه آیه آخر سوره حشر را بخواند و در آن روز بمیرد، مُهر شهدا [بر پرونده اش] خواهد خورد و نیز چون شب کند و بخواند و در آن شب بمیرد، به مهر شهدا مُهر می شود».1

1. جلال الدین سیوطی، الدر المنشور، ج 2، ص 202؛ بحارالانوار، ج 92، ص 310، ح 3؛ موسوعه کلمات الامام الحسن(ع)، بخش عقاید، ص 373.

 یک جرعه آفتاب
 سخنان گهربار
«بیناترین دیده ها آن است که در خیر خیره شود و شنواترین گوش ها آن است که تذکر را بشنود و از آن سود برد و سالم ترین دل ها آن است که از تردیدها پاک باشد».1

«خداوند برای پاسداری از انسان کافی است».2

«قرآن، در روز رستاخیز برای حجت بودن و داوری بر ستمکاران کافی است».3

«شکر در برابر نعمت ها و صبر در برابر گرفتاری ها، تنها خیری است که هیچ گونه شری در آن نیست».4

«بخشش پیش از درخواست، بزرگ ترین بزرگواری هاست».5

«با مردم آن گونه نشست و برخاست کن که دوست داری، با تو رفتار کنند».6

«گناه و اشتباه دیگران را به زودی سرزنش نکن و میان او و اشتباه هایش راهی برای عذرخواهی قرار ده».7

«نعمت ها تا زمانی که هستند، ناشناخته اند، ولی زمانی که از دست می روند، تازه شناخته می شوند».8

«بر شما باد به فکر کردن؛ زیرا اندیشیدن، دل را زنده می کند و کلیدهای رحمت الهی است».9

«بهشت، برترین اجر برای نیکوکاران و جهنم و عذاب آن، کیفری سخت برای تبه کاران است».10

«خوبی کردن آن است که بی منّت باشد».11

«آن کس به تو نزدیک است که در راه دوستی با تو نزدیک باشد؛ اگرچه خویش تو نباشد».12

«آن که عقل ندارد، ادب ندارد و آن که همت ندارد، جوان مردی ندارد و آن که دین ندارد، شرم ندارد».13

«شرف، همراهی با دوستان است».14

«مانع شما از پذیرش پند و اندرز، خودخواهی است».15

«هیچ ثروتی برتر از عقل نیست».16

«هیچ چیز مانند خوش خلقی زندگی را شیرین نمی کند».17

«برادری یعنی وفاداری در گشایش و سختی».18

1. تحف العقول، ص 8.

2. همان.

3. همان.

4. همان.

5. اعیان الشیعه، ج 1، ص 577.

6. سفینة البحار، ج 8، ص 533.

7. بحارالانوار، ج 75، ص 111.

8. همان.

9. همان.

10. تحف العقول، ص 236.

11. روضه بحار، ج 2، ص 113.

12. تحف العقول، ص 333.

13. کشف الغمه، ج 2، ص 196.

14. روضه بحار، ج 2، ص 102.

15. همان، ج 2، ص 109.

16. همان، ج 2، ص 111.

17. همان.

18. همان.

 کلام امام درباره اصلاح الگوی مصرف
«بهترین نوع توانگری، قناعت و پست ترین شکل فقر، چاپلوسی و سر سپردن است».1

«پستی آن است که نعمت را ناسپاسی کنی».2

«نقل است کسی درباره سیاست از امام حسن(ع) پرسید، حضرت فرمود: «آن، رعایت حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان است. حقوق خداوند عبارت است از انجام دادن آنچه امر فرموده و دوری از آنچه نهی کرده است. حقوق زندگان عبارت است از ایفای وظیفه در قبال برادران دینی و درنگ نکردن در خدمت به هم کیشان و اخلاص به ولی امر؛ مادامی که او به مردم اخلاص دارد و آن گاه که از راه راست منحرف شود، فریادت را در برابرش بلند کنی و حقوق مردگان عبارت است از ذکر خوبی های ایشان و خودداری از بیان گناه و لغزش های آنان؛ زیرا آنان را خدایی است که به اعمال آنان رسیدگی خواهد کرد».3

(امام حسن(ع) فرمود: «خاموشی و مهار کردن زبان، پوشش درماندگی و زینت آبروست. دارنده این صفت، در آسایش و همدم آن در امنیت است».4

(«دانش خود را به دیگران بیاموز و از دانش دیگران برای خود بیندوز! در این صورت، هم دانش خود را استوار ساخته ای و هم چیزی که نمی دانستی، دانسته ای».5

(«معاشرت نیک با مردم، سر عقل است (نشانه عاقلی و مهم ترین ویژگی عاقلان است».6

(«خیر و سعادت خالص که در آن شری نیست، شکر در برابر نعمت و صبر در برابر حوادث ناگوار است».7

(«کسی که پیش از سلام کردن، سخن گفت، پاسخش را ندهید».8

1. همان، ج 2، ص 113.

2. تحف العقول، ص 333.

3. باقر شریف قرشی، حیاة الحسن، ج 1، ص 143، به نقل از: سید جعفر مرتضی عاملی، زندگانی سیاسی امام حسن(ع).

4. کشف الغمه، ج 2، ص 147، به نقل از: محمدی اشتهاردی، سیره چهارده معصوم، ص 285.

5. سیره چهارده معصوم، ص 286.

6. بحارالانوار، ج 78، ص 111.

7. تحف العقول، ص 265.

8. کشف الغمه، ج 2، ص 152.

 وصیت امام
مطهره پیوسته

امام حسن(ع) در آخرین لحظه های زندگانی پربرکت خود به برادرش حسین فرمود: «در واپسین روز زندگی ام در این دنیا و آغاز زندگی آخرتم، از اینکه میان من و تو جدایی می افتد، ناخرسندم، ولی اینک، از دیدار جدم رسول خدا(ص)، پدرم علی(ع) و مادرم فاطمه(س) و عمویم حمزه و جعفر خشنودم».

آنگاه ودیعه های امامت را که از پدرش و از پیامبران الهی به ارث داشت، به او واگذاشت و فرمود: «ای حسین! به تو وصیت می کنم که در میان بازماندگان و اهل بیت من، خطاکاران را با بزرگواری ببخش و نیکوکاران را پذیرا باش و پس از من، برای همگی آنان پدری مهربان باش! مرا در جوار مزار جدم رسول خدا(ص) به خاک بسپار که من، سزاوارترین فرد برای دفن در جوار مزار اویم، ولی اگر جلوگیری کردند، تو را به آن خدایی که جایگاهی والا نزد او داری، سوگند می دهم که مبادا به اندازه خون حجامت، خونی ریخته شود که خود، به سوی پیامبر روانه ام و نزد او از آنچه بر من روا داشته اند، شکایت خواهم برد».1

1. امالی، ج 1، ص 159؛ الارشاد، ج 2، ص 14.

 ورودیه:اشاره
مطهره پیوسته

 زندگینامه
نام: حسن.

لقب: مجتبی، تقی، زکی، سید، طیب، سبط، ولی، وزیر، امین.

ولادت: 15 رمضان سال سوم هـ. ق.

زمان و مکان شهادت: 28 صفر سال 50 هـ. ق، مدینه.

مدت امامت: 10 سال؛ از سال 40 هـ. ق تا 50 هـ. ق.

محل تولد: مدینه.

محل دفن: مدینه، قبرستان بقیع.

مدت عمر: 47 سال.

پدر و مادر: امیرمؤمنان علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س).

 ماه خداوند دو نیم می شود و آیینه تمام نمای محمدی طلوع می کند
امام حسن مجتبی(ع) در شب سه شنبه، نیمه رمضان، ماه عبادت و روزه و در سال سوم هجری در مدینه النبی در خانه عصمت و طهارت به دنیا آمد. امام حسن مجتبی(ع)، چهارمین معصوم و دومین امام شیعیان در سال سوم هجرت، در دامان بانوی دو عالم و شفیعه محشر، حضرت زهرا(س) دیده به جهان گشود. این در حالی بود که آن بانوی مطهره یازده سال بیشتر نداشت و پس از تولد امام حسن مجتبی(ع)، بیش از هفت سال زنده نبود. امام حسن مجتبی(ع) تا هفت سالگی وجود جد گرامی خویش، پیامبر اکرم(ص) را درک فرمود.

«شُبر»، کلمه ای عبری است که عربی آن حسن است. نام حسن برازنده آن حضرت بود و چهره زیبا و ویژگی های اخلاقی او مانند پدربزرگ عزیزش، رسول خدا(ص) بود. در هفتمین روز تولد امام حسن، پیامبر گوسفندی خرید و برای سلامت فرزند عزیزش قربانی کرد که بعدها این عمل با عنوان عقیقه سنت شد.1 در نیمه رمضان سال سوم هجری، کسی به دنیا آمد که نامش در تورات، «شبر» و در انجیل «طاب» بود.

1. اعلام الوری، ص 210.

 آغاز ولایت، آغاز ستم حاکمان دوران
پس از شهادت حضرت علی(ع)، مردم امام حسن(ع) را برای خلافت برگزیدند. آن حضرت که مردم منافق زمانه اش را خوب می شناخت، نخست، خلافت را نپذیرفت، ولی سرانجام با پافشاری مردم پذیرفت؛ مشروط بر اینکه هرچه امام گفت، چه جنگ، چه صلح، همه بپذیرند. نخستین اقدام ایشان پس از خلافت، یک طرفه کردن حضور معاویه بود؛ زیرا معاویه در سرزمین خلافت امام معصوم(ع) هیچ جایگاهی نداشت. ازاین رو، پیش از اعلام جنگ، امام حسن(ع) نامه ای به معاویه نوشت و او را به پیروی از خود فرا خواند.1 معاویه نپذیرفت و گفت: مسئله من و تو، درست شبیه مسئله پدر تو و ابوبکر است. یکی باید در خانه بنشیند و دیگری حکومت کند. بنابراین، امام آماده جنگ شد و به تمام کسانی که با او بیعت کرده بودند، فرمان جنگ داد، ولی آنها به بهانه های گوناگون، حاضر به شرکت در نبرد نشدند. امام حسن(ع)، عبیدالله بن عباس را با 12 هزار نفر به سوی معاویه فرستاد تا آماده نبرد شوند و به او دستور داد چگونه رفتار کند تا امام از پشت سر به آنها برسد، ولی طولی نکشید که در میان سپاه عبیدالله بن عباس شایعه شد امام، صلح با معاویه را پذیرفته است. از آن سو، معاویه نامه ای به ابن عباس نوشت و به وی وعده پانصد هزار درهم نقدی و پانصد هزار درهم هنگام پیوستن به لشکریان خود را داد. عبیدالله بن عباس، فرمانده لشکر امام، شبانه با نیمی از سپاه به اردوی معاویه پیوست. آخرین ضربه را نیز اشراف و سرشناسان دنیادوست به امام حسن(ع) وارد آوردند. آنها با نوشتن نامه به معاویه، قول هرگونه همکاری را به او دادند.2

آن روزها امام حسن مجتبی(ع) آ ن قدر تنها بود که در میان دوستان و یاران نیز زره بر تن به نماز می ایستاد. معاویه مجالسی ترتیب می داد تا امام حسن(ع) را با هتاکی ها و توهین هایش در نظر مردم کوفه که به امام بسیار احترام می گذاشتند، خوار و بی ارزش جلوه دهد. تبلیغات معاویه و سران مخالف امام از یک سو و بی ایمانی مردم و ریشه دوانیدن بذر نفاق از سوی دیگر، موجب شد سرانجام، امام پس از هفت ماه خلافت بر مردم نادان، صلح را بپذیرد و معاویه به حکومت برسد.3

1. نک: کشف الغمه، ص 145.

2. بحارالانوار، ج 44، ص 25.

3. طبرسی، احتجاج، ص 145؛ کشف الغمه، ج 2، ص 150.

 از مظلومیت تا بقیع
ستم و دد منشی، شکنجه و قتل شیعیان و علویان، تحریف احادیث نبوی و در یک کلام، شبیخون بر عقاید اسلامی، بر رنج صبور زمانه افزود. راه اندازی دستگاه پادشاهی و حکمرانی به جای مقام پاک ولایت و امامت، ممنوعیت رواج قرآن و حدیث که از سوی حاکمان زمانه کار نیکوی دوران به شمار می آمد و هزار خلاف دیگر که هریک عرش خدا را به لرزه در می آورد، بس نبود که معاویه برخلاف متن صلح نامه با امام حسن، تصمیم گرفت فرزند خود یزید را جانشین خود معرفی کند و رسم پادشاهی را به نام اسلام و در مملکت اسلامی اجرا کند. ازاین رو، تصمیم گرفت امام، این مانع بزرگ بر سر راه شومش را از میان بردارد. معاویه، جعده، دختر اشعث را فریب داد تا هدف خود را به دست او اجرا کند.1

سرانجام، امام حسن(ع) در 28 صفر سال 50 هـ. ق، به دست همسر فریب خورده اش مسموم شد و به شهادت رسید. غریب کربلا بر بالین غریب مدینه آمد و بر حال مولایش گریست. هنگامی که امام حسن(ع) به حال احتضار رسید، فرمود: «مرا به حیاط خانه ببرید!» آنگاه به آسمان خیره شد و فرمود: «خدایا! به تو پناه می آورم که تو نزد من قوی ترین هستی».2

دشمنان از جنازه امام حسن(ع) نیز نگذشتند. گروهی به سرکردگی عایشه و مروان حکم، مانع از دفن آن حضرت در جوار قبر پیامبر شدند و جلوی بنی هاشم را گرفتند و به تابوت مطهر امام هفتاد تیر زدند. سرانجام امام حسین(ع) که بنا به وصیت برادر، اجازه درگیری نداشت، پیکر مطهر امام حسن(ع) را در قبرستان بقیع، کنار قبر مادربزرگ گرامی شان، فاطمه بنت اسد به خاک سپرد.3

1. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 42.

2. بحارالانوار، ج 44، ص 138.

3. الارشاد، ص 174؛ مناقب، ج 4، ص 50

 اشاره
 چرا مسلمانان گردش حلقه نزدند؟
فاطمه پهلوان علی آقا

عراق، مرکز فتوحات شرق به شمار می آمد و در همه نبردها غنایم بسیاری نصیب مردم آن منطقه می شد، ولی از روزی که امام علی(ع) به این منطقه آمد، آنها درگیر جنگ های داخلی شدند. ازاین رو، خود را طلبکار آل علی می دانستند و در شرایط جدید، مصلحت خویش را در این نمی دیدند که پس از نبرد نهروان، جنگ تازه ای را شروع کنند. با شایعاتی که معاویه به کمک جاسوسان خود در عراق منتشر کرد، تردید در میان عراقیان گسترش یافت. پیدایش خوارج، این تردید را فزونی بخشید و بسیاری از مردم، قدرت تحلیل درست ماجرا را از دست دادند.1

مردم عراق، روحیه خود را در برخورد با حکام، در طول صد سال نشان دادند. غروری که این مردم طی سال های فتح ایران دچار آن شده بودند، سبب شد بر مدینه پیامبر تسلط یابند و هرگاه عزل حاکمی را می خواستند، عمر را بر آن می داشتند تا حاکم مورد نظر را خلع کند. ازاین رو، چهره هایی که اهل حیله و نیرنگ نبودند، مغلوب به نظر می آمدند. عمار بن یاسر به عنوان انسانی پاک و سعد بن ابی وقاص، به عنوان شخصیتی غیرسیاسی، از افرادی بودند که نتوانستند در کوفه دوام بیاورند. در مقابل، مغیرة بن شعبه، به عنوان یک تاجر فاجر قدرتمند (چنان که عمر او را توصیف کرد)، توانست تا مدت ها بر کوفه حکم براند.2

با توجه به موقعیت های خاصی که در عراق به وجود آمده بود، نخبگان و خواص نیز نقش بسیار مهمی در تنها ماندن امام داشتند. از جمله می توان از عبیدالله بن عباس نام برد که در موقعیت بسیار حساسی، امام حسن(ع) را رها کرد؛ زمانی که شایعات و هرج و مرج موجود در سپاه امام، ستون های اصلی سپاه را تضعیف کرده بود.

با توجه به اینکه عبیدالله بن عباس، فرمانده سپاه امام حسن(ع) بود و خود نیز ضربه شدیدی از معاویه خورده بود (یکی از فرماندهان معاویه، پسران وی را پیش روی مادرشان سر بریده بود)،3 رفتن او به سمت سپاه معاویه و رها کردن امام، روحیه سپاهیان را بیش از پیش تضعیف کرد. در چنین شرایطی، امام حسن(ع) برای حفظ شیعیان و نجات آنها، برخلاف میل خود صلح را پذیرفت.4

جاحظ درباره علت کناره گیری امام حسن(ع) می نویسد: «وقتی پراکندگی یاران و درهم ریختگی سپاهش را دید، با شناختی که از برخوردهای گوناگون این مردم با پدرش داشت و می دانست که هر روز به نوعی و رنگی رفتار می کنند، از حکومت کناره گرفت».5

به راستی که تاریخ همیشه گواه راستی ها و کاستی ها و نادرستی هاست. تاریخ، آیینه گذشتگان و نشان دهنده راه آیندگان است، چنان که حضرت علی(ع) نیز بارها بر عبرت آموزی از تاریخ تأکید کردند. دقت در زوایای تاریخ می تواند درهای بسته آینده ای را بگشاید که فرداها را به خطر می اندازد. باز شدن این درها، فرداها را روشن تر از امروزمان رقم می زند و بی اعتنایی به آن، امروزمان را نیز به خطر می اندازد.

1. رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 135.

2. همان، ص 125.

3. همان، ص 142.

4. امام حسن(ع) فرمود: «انما هادنت حقناً للدماء وصیانتاً واسقاقاً علی نفی وأهلی و المخلصین من اصحابی؛ من صلح را پذیرفتم تا از خون ریزی جلوگیری و جان خود، خانواده و یاران صمیمی خود را حفظ کرده باشم». همان، ص 155.

5. همان، ص 149.

 گفتار مجری
 دلایل صلح امام حسن(ع)
مطهره پیوسته

 صلح امام از دیدگاه معاویه
معاویه می دانست صاحب اصلی حکومت، امام حسن(ع) است و برای به دست آوردن حکومت باید ـ هرچند به ظاهر ـ صاحب اصلی آن را قانع و متعهد سازد و بهترین راه آن صلح بود. با این کار، معاویه از نتایج نگران کننده جنگ که بارها بر آن تأکید داشت و نیز از پی آمدهای درگیری با فرزند رسول الله(ص) که جایگاه معنوی و اعتقادی مهمی میان مردم داشت، در امان می ماند. تاریخ نیز نشان می دهد هدف معاویه، سلطه بود که با صلح، بهتر تحقق یافت. وی در خطبه اش در نخیله گفت: «من با شما جنگیدم که سلطه خود را بر شما ثابت کنم و این را خدا [با صلح] به من داد و شما ناراضی بودید».1

افزون بر هدف اصلی، معاویه پنداشته بود کناره گیری امام حسن(ع) از حکومت به سود او، در افکار عمومی به معنای کناره گیری از خلافت شمرده می شود و او به عنوان خلیفه قانونی معرفی خواهد شد. مؤید این اندیشه، بیعتی است که معاویه از مردم به عنوان خلافت خود می گرفت. دستاوردهای دیگر این بود که در صورت رد شدن صلح از سوی امام و ادامه جنگ و شهادت امام، هیچ دستاویزی برای قیام های مخالفان نمی ماند. روشن است که با پذیرش مصلحتی صلح از سوی امام حسن(ع) و به بیان دیگر پذیرش «ترک مخاصمه»، دستاورد رفع مسئولیت در صورت قتل امام، از بین می رفت.2

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 16.

2. بحارالانوار، ج 10، صص 44 و 138؛ شیخ طوسی، امالی، ص 561.

 دلایل صلح از دیدگاه امام حسن(ع)
جریان شناسی دقیق دو طیف متعارض (صالحان و ناصالحان) نشان می دهد «دنیازدگی و دین گریزی» مردم موجب شد امام حسن(ع) صلح را بپذیرد. آن حضرت این دو مورد را به عنوان عامل صلح معرفی و با تعبیر «عبید الدنیا» از مردم یاد می کند.1 اوج این دنیازدگی و دین گریزی را در استقبال نکردن مردم از حضور در اردوگاه جنگ امام حسن(ع) می توان دید، به گونه ای که امام حسن(ع) فرمود: «... شگفتا از مردمی که نه حیا دارند، نه دین! اف بر شما ای بردگان دنیا...!»2

آنان چنان فریفته زندگی و نعمت های آن شده بودند که وقتی امام فرمود: «معاویه ما را به چیزی فراخوانده است که عزت و عدالت در آن نیست. اگر زندگی دنیا را می خواهید، می پذیریم و این خار در چشم را تحمل می کنیم و اگر مرگ را بخواهید، آن را در راه خدا ارزانی می داریم»، همه فریاد زدند: «بل البقیة و الحیاة».3

1. بحارالانوار، ج 44، ص 21.

2. همان، به نقل از: راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 575.

3. بحارالانوار، ج 44، ص 21.

 آثار دنیاگرایی مردم بر اثر تبلیغات منفی حکام
مطهره پیوسته

1. پیمان شکنی: وقتی سپاه قیس بن سعد، قبیله به قبیله به معاویه پیوستند، امام فرمود: «... [پس از شهادت پدرم]، با من به اختیار بیعت کردید و من نیز پذیرفتم و در این راه بیرون آمدم و خدا می داند که چه تصمیمی داشتم، ولی از شما سر زد آنچه سر زد».1

2. خیانت به امام: دنیاگرایی مردم به ویژه خواص را در قیام و صلح حسنی، در آیینه خیانت هایشان باید دید، چنان که معاویه در آغازین لحظه های جنگ، بیشتر آنان را جذب کرد، از جمله فرماندهی از قبیله کنده را با پانصد هزار درهم خرید و او با دویست نفر به معاویه پیوست. آن گاه امام فرمود: «من بارها به شما گفته ام که شما وفا ندارید و بنده دنیایید».2

3. مصمم نبودن در مبارزه: وقتی جاریة بن قدامه، از یاران حقیقی امام، نزد حضرت آمد و تقاضای حرکت به سوی دشمن کرد، امام حسن(ع) فرمود: «اگر همه این مردم مثل تو بودند، رهسپارشان می کردم، ولی نصف یا یک دهم مردم این عقیده را ندارند».3

1. الفتوح، ج 4، ص 290.

2. بحارالانوار، ج 44، ص 20.

3. همان، ج 34، ص 18، نک: سیره پیشوایان، ص 110؛ حقایق پنهان، صص 213 و 216.

 بازتاب دنیاگرایی مردم در جبهه امام
1. تنها ماندن امام حسن(ع): حضرت بارها با این حقیقت تلخ روبه رو شد، از جمله در آغاز جنگ، وقتی به پل منیع رسید، حُجر بن عُدَی از طرف حضرت، مردم را در مسجد جمع کرد و کوشید آنان را به جنگ تشویق کند، ولی همه سکوت کردند، به گونه ای که عدی بن حاتم برخاست و گفت: «سبحان الله! چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمی دهید؟»1

امام در برابر اعتراض ها به صلح نیز فرمود: «سوگند به خدا! حکومت را به معاویه نسپردم، مگر اینکه یارانی نیافتم.»2 امام حسن مجتبی(ع) حتی در دعاهای خویش نیز به این تنهایی اشاره کرده است.

2. ناامیدی از تحقق هدف با اقدام نظامی: هدف اصلی نظام امامت، جامعه سازی و پاسداری از جامعه اسلامی است. جنگ و صلح، اموری فرعی هستند که در مسیر جامعه سازی، به دلیل تعارض بنای جامعه جدید با منافع گروه هایی که از وضع پیشین بهره می برند، پیش می آید وگرنه امامان ما فارغ از این امور، مشغول جامعه سازی اسلامی و تحقق مدینة النبی می شدند. امام حسن(ع) نیز در این مسیر، مجبور به جنگ شد و پس از تنهایی، با ناامیدی از ادامه تحقق هدف با اقدام نظامی روبه رو شد. امام حسن(ع) هنگام امضای صلح نامه فرمود: «اینک پیشامد من، به ناامیدی از حقی که زنده دارم و باطلی که بمیرانم، رسید».3

3. پذیرش صلح: این تصمیم امام، پیامد طبیعی حوادث گذشته و ناامیدی از تحقق هدف با جنگ بود. روایت هایی که امام حسن(ع) در آنها می گوید: «اگر یارانی داشتم، صلح نمی کردم...»، گویای این حقیقت است که آن حضرت، صلح را به عنوان راهبرد برنگزید، بلکه بنا بر وضعیت موجود، ناچار به پذیرش آن شد.4

1. مقاتل الطالبیین، ص 59؛ امالی طوسی، ص 559.

2. طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 71؛ بحارالانوار، ج 44، ص 147 و ج 85، ص 212.

3. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص 221، نک: تاریخ طبری، ج 3، ص 165؛ الفتوح، ج 3 و 4، صص292 ـ 294؛ اعلام الوری، ج 1، ص 403.

4. احتجاج، ج 2، ص 69.

پی آمدهای صلح
مطهره پیوسته

1. بقای نظام امامت: مهم ترین پی آمد صلح، بقای نظام امامت برای حفظ اسلام بود. امام در پاسخ ابوذر غفاری فرمود: «خواستم حافظی برای دین باقی بماند».1

2. بقای شیعیان: امام حسن(ع) به ابوسعید عقیصا فرمود: «اگر صلح نمی کردم، روی زمین از شیعیان ما کسی نمی ماند».2

3. حفظ دین و رعایت مصلحت امت پیامبر: در آن زمان، روم شرقی، آماده حمله به نظام اسلام بود و جنگ داخلی، رومیان را به هدفشان که نابودی اساس اسلام بود، می رساند.3 امام حسن(ع) در این باره نیز فرمود: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود.... خواستم دین خدا حفظ شود».4

امام بارها اشاره می کرد که مصلحت و حکمت صلح، هرچند پنهان، بسیار مهم است؛ از جمله نزد معاویه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در این کار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم».5

4. ترجیح امنیت بر اختلاف: امام حسن(ع) هنگام کوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگی و آشتی میان مردم از جدایی، ناامنی، کینه ورزی و دشمنی که شما خواهانید، بهتر است».6

5. تأمین عزت حقیقی: صلح هرچند به ظاهر عقب نشینی بود، ولی در حقیقت، عامل عزت شیعیان و شکست ناپذیری ابدی آنان شد. امام در برابر سلیمان بن صرد که به عنوان «مذل المؤمنین» به امام سلام می دهد، فرمود: «سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب تر است از اینکه عزیز باشید و کشته شوید».7

ادعای ناکارآمدی صلح به دلیل وفادار نماندن معاویه به شرایط و اعمال استبداد علیه شیعیان، نادرست است؛ زیرا تأمین هدف اصلی (تداوم نظام امامت به عنوان نگهبان انقلاب پیامبر)، به عصرهای بعد نیز مربوط می شود. این هدف با این صلح تأمین شد و اقلیت شیعه و اصل امامت، با حفظ موجودیت خود، از این تنگنای سخت گذشت.8

ادعای برابری صلح با شکست و خواری (برداشت حجر بن عدی)9 نیز درست نیست؛ زیرا با حفظ امامت و تشیع، خطر نابودی کامل آنها از بین رفت و چه پیروزی یی بالاتر از این؟

تدبیر صلح در برابر خطرهایی که اساس تشیع، اسلام و امامت را تهدید می کرد، نشان می دهد که این تصمیم از روی جهل و کم کاری نبود (برداشت ابوسعید از صلح).10 امام نیز با اشاره به پنهان بودن مصلحت صلح و تشبیه آن به داستان سوراخ کردن کشتی به دست حضرت خضر و شکایت حضرت موسی(ع) فرمود: «وقتی من از جانب خدا امام مسلمانانم، نباید در جنگ و صلح مرا به نادانی متهم کنید؛ گرچه حکمت و علت آن را ندانید و امر بر شما مشتبه شود».11

متهم کردن ائمه به نداشتن خط مشی ثابت نیز ادعایی نادرست است؛ زیرا هدف اصلی، پاسداری از نظام پیامبر و جامعه سازی اسلامی در سایه حفظ امامت است که بر اساس شرایط، به شیوه های گوناگونی تحقق می پذیرد. صلح یا جنگ، هدف نیست تا امامان معصوم(ع) به پراکندگی هدف ها متهم شوند، بلکه شیوه های وصول به هدف هستند. ازاین رو، شهید مطهری می نویسد: «اگر واقعاً امام حسن به جای امام حسین بود، کار امام حسین را می کرد و اگر امام حسین به جای امام حسن بود، کار امام حسن را می کرد».12

پذیرش صلح از سوی امام حسن(ع)، به منظور سازش کاری و از روی ترس یا برای راحت کردن خود نیز نبود، چنان که امام در پاسخ عبدالله بن زبیر فرمود: «گمان می کنی من از روی ترس و زبونی با معاویه صلح کردم؟... وای بر تو! هرگز ترس و ناتوانی در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانی چون تو بود که با من ادعای دوستی داشتند و در دل نابودی مرا آرزو می کردند».13

1. باقر شریف قرشی، حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج 2، ص 269؛ حقایق پنهان، ص 215.

2. بحارالانوار، ج 44، صص 1 و 106، 57 و ج 85، ص 212؛ حلیة الاولیا، ج 2، ص 36؛ حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج 2، ص 178.

3. سیره پیشوایان، ص 97.

4. حقایق پنهان، ص 197، به نقل از: حیاة الامام الحسن(ع)، ج 2، ص 280 و همان، ص 276.

5. بحارالانوار، ج 44، ص 54؛ نک: احتجاج، ج 2، ص 67.

6. الفتوح، ج 3، صص 289 و 295.

7. الامامة و السیاسة، صص 163 و 166؛ تاریخ ابن عساکر، ترجمه: الامام الحسن، ص 171.

8. حقایق پنهان، ص 198.

9. نک: بحارالانوار، ج 44، ص 57.

10. نک: همان، ص 1.

11. همان.

12. سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 60.

13. حیاة الامام الحسن بن علی، ج 2، ص 280؛ سیره پیشوایان، صص 93 و 94.

 امام(ع) و دنیاطلبان
فاطمه پهلوان علی آقا

امام حسن(ع)، از اسوه های بشری است که زندگی فردی و اجتماعی اش می تواند راهنمای بی مانندی برای پویندگان راه حق باشد.1 روایت های بسیاری درباره ویژگی های نیکوی ایشان بیان شده و بخشش، گذشت، حلم و بردباری آن حضرت زبانزد تاریخ نویسان بوده است. از جنبه عبادی نیز آن حضرت الگوی عبادت و بندگی در تاریخ است. از عقل و درایت ایشان نیز روایت های بسیاری در تاریخ بیان شده است. همین ویژگی های امام حسن(ع) بود که وقتی امام علی(ع) وی را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی کرد، مردم عراق و بسیاری نقاط دیگر با او به عنوان خلیفه رسمی بیعت کردند. با این حال، مخالفان آن حضرت می کوشیدند شخصیت امام را خدشه دار کنند2 و با این کار، یاران امام را از گردش دور کنند و آن حضرت را تنها بگذارند. دشمنان می کوشیدند از یک سو امام را بی بهره از تدبیر و سیاست و از سوی دیگر، دنیاطلب معرفی کنند. آنها می خواستند با جعل و پراکندن اخبار پوچ، امام حسن مجتبی(ع) را شخصیتی نشان دهند که همواره در حال ازدواج و طلاق است. مخالفان در اخبار مربوط به صلح نیز گفته اند امام با وعده چند تعهد که جنبه مالی داشته، حاضر به کناره گیری از حکومت شده است.3 هدف آنها از این شایعه سازی، تخریب شخصیت امام نزد یارانشان بود.

افزون بر کارشکنی های دشمنان و مخالفان در تخریب شخصیت امام، معاویه نیز شخصی بسیار مکار و حیله گر بود. او با تطمیع، تهدید و مکر، همه یاران حضرت را از گردشان پراکنده ساخت. برای مثال، وی فرستادگانش مغیرة بن شعبه و عبدالله بن عامر را به ساباط فرستاد تا درباره صلح با امام سخن بگویند. وقتی آنها شکست خورده از نزد امام بیرون آمدند، (و برای تحریک خوارج) به گونه ای که مردم بشنوند، می گفتند: خدا به وسیله فرزند پیامبر، خون مردم را حفظ و فتنه را به واسطه او آرام کرد و صلح را پذیرفت.

یعقوبی (تاریخ نگار) می افزاید: «با این سخن، سپاهیان امام حسن(ع) مضطرب شدند و در راست گویی آنان تردید نکردند. سپس بر امام حسن(ع) شوریدند و اسباب و وسایل لشکریان آن حضرت را غارت کردند.»4 با این دلایل و دلایل بسیار دیگری، یاران امام از گرد ایشان پراکنده شدند.

گفتنی است مهم ترین گزینه ای که معاویه از آن بهره کافی برد، استفاده از شایعاتی بود که آنها را در سه منطقه کوفه، ساباط و میدان جنگ منتشر می کرد.5

1. رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 105.

2. همان، ص 121.

3. همان.

4. همان، ص 143.

5. همان، ص 145.

 نکته ها
 پندها و اندرزها
مطهره پیوسته

مردی به امام حسن مجتبی(ع) عرض کرد: من شیعه شما هستم. امام در پاسخ فرمود: «ای بنده خدا! اگر در انجام دادن واجبات و دوری از گناهان از ما پیروی کردی، راست می گویی، ولی اگر این گونه نیستی، با این ادعای بزرگ، بر گناهان خود افزوده ای؛ زیرا شیعه ما از مقام والایی برخوردار است که تو اهل آن نیستی. پس نگو من پیرو شما هستم، بلکه بگو من از دوستان و هواداران شما و دشمن بدخواهانتان هستم».1

(مردی از امام خواست با وی دوست باشد، امام فرمود: «با سه شرط می پذیرم: نخست آنکه از من تعریف نکنی؛ زیرا من خود را بهتر از تو می شناسم؛ دوم اینکه مرا دروغ گو ندانی؛ زیرا دروغ گو هرگز عقیده درستی ندارد و سوم اینکه در حضور من از کسی غیبت نکنی».2

(مردی از امام حسن(ع) درباره علت ناخوشایند بودن سفر مرگ پرسید، امام پاسخ داد: «شما خانه آخرتتان را ویران و خانه دنیایتان را آباد کرده اید. روشن است که انتقال از جای آباد به جای خراب، برایتان ناخوشایند است».3

(از امام حسن(ع) پرسیدند: مروت چیست؟ حضرت فرمود: «نگه داری دین و عزت نفس و مدارا کردن با خلق و پای بند بودن به کار خوب و رعایت کردن حقوق دیگران».4

1. مجموعه ورام، ج 2، ص 113.

2. تحف العقول، ص 236.

3. بحارالانوار، ج 44، ص 110.

4. روضه بحار، ج 2، ص 102.

 عبادت امام
امام مجتبی(ع)، به شب زنده داری اهتمامی فراوان داشت. امام صادق(ع) درباره حال معنوی ایشان می فرماید: «امام مجتبی، عابدترین مردم زمان خود بود. گاهی به صورت پیاده و گاهی با پای برهنه به حج می رفت. همیشه آن حضرت را در حال گفتن ذکر می دیدند و هرگاه آیه «یا ایها الذین آمنوا» را می شنید، پاسخ می داد: «لبیک، اللهم لبیک؛ خداوندا! گوش به فرمان تواَم».1

1. بحارالانوار، ج 43، ص 331.

 دیگران می گویند
امام حسن(ع) در نگاه دیگران
سید حسین ذاکرزاده

احادیث نقل شده از رسول خدا(ص) درباره اصحاب کساء، در مورد کمتر کسی دیده شده است. همچنین احادیث بسیاری از زبان پیامبر در وصف امام حسن(ع) وجود دارد که به آن اشاره می شود.

1. «اگر قرار بود عقل، خود را به صورت انسانی نشان دهد، به صورت حسن(ع) جلوه می کرد».1

2. «حسن(ع) از من است و من از حسن هستم. خداوند آن که را او دوست دارد، دوست خواهد داشت».2

3. «رسول خدا(ص) به امام حسن(ع) فرمود: «تو از نظر صورت و سیرت، مانند منی».3

5. «تو سیب خوش بوی من، محبوب من و برگزیده خالص قلبم هستی».4

6. «همانا این پسرم، سرور و آقاست. خداوند به دست او میان دو گروه از مسلمانان را اصلاح خواهد کرد».5

7. «او (حسن)، سرور جوانان اهل بهشت است و حجت خدا در میان امت. فرمان او، فرمان من است و گفتارش، گفتار من. هرکس او را پیروی کند، از من است و هرکس از او نافرمانی کند، از من نیست».6

8. انس بن مالک نقل می کند: روزی حسن بر پیامبر وارد شد. خواستم او را دور کنم که حضرت(ص) فرمود: «وای بر تو انس! فرزند و میوه دلم را رها کن! هر کس این کودک را بیازارد، مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد، خداوند را آزرده است».7

1. فرائد السمطین، ج 2، ص 68.

2. اعیان الشیعه، ج 1، ص 564.

3. هاشم معروف حسینی، سیره الائمه الاثنی عشر، ج 1، ص 463، به نقل از: سیره چهارده معصوم، ص236.

4. سیره پیشوایان، ص 241.

5. مناقب ابن مغازلی شامخی، ص 372.

6. فرائد السمّطین، ج 2، ص 35، به نقل از: سید جعفر مرتضی عاملی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن(ع).

7. اهل بیت، ص 488، به نقل از: تحلیلی بر زندگانی سیاسی امام حسن(ع)، ص 30.

 متن ادبی
 خانه برای مرد...
            سید حسین ذاکرزاده

            مرد،      هرچه پرتوان،     هرچه نجیب،      هرچه صبور،       به خانه اش پناه می برد.

            خانه برای مرد؛ یعنی فراموشی و خانواده برای مرد؛ یعنی دل خوشی. رسم این است که مرد،       شانه های خسته و خاکی روزمره را میان دهلیز خانه بتکاند و وارد شود. لباس هیاهوی کوی و برزن را درآورد و در امنیت خانه بیاساید. مرام این است که بتواند چتر آسایش را زیر سایه سلامت جاری در خانه بگشاید و در خنکای سایه اش دراز بکشد. باید این گونه باشد که مرد هم با همه دلیری اش،            آرامشش را،       امنیتش را در خانه بیابد. تفاوتی هم ندارد که این مرد چه کسی باشد.

            اما اگر خانه هم کارزاری دیگر باشد برای او،   چه؟ اگر کسی نباشد که تن خسته اش را به او تکیه دهد،     چه؟ اگر لباسی که باید او را بپوشاند و حفظ کند از زبری ها و برندگی های جهان،   جسم و روح خودش را نشانه رود،  چه؟ اگر همسرش،          امید خانه اش،      مرهم زخم های دلش،     لباس رزم بپوشد در برابرش،         چه؟ آنگاه باید چه کند مرد،           آن وقت باید به کجا پناه برد مرد؟

            و تو این گونه بودی؛ غریبی میان خانه اش،   مظلومی که مجبور بود شکایت ظالم را در خانه دلش به محاکمه برد؛ صبوری که صبر را به تنگ آورده بود؛ اسیری میان زندان طمع و کینه احمقانه زنی که هر آن شکنجه می شد و عرصه بر او تنگ تر.

            دلم می سوزد برای مظلومی مردی که با همه نیکی هایش،   فروخته شد؛ مردی که باید از خانه و اهلش به دشمن پناه می برد؛ مردی که در زندگی،          به اندازه تمام دقایق جهان،           تحمل را میان خانه دلش تقسیم کرد و مشق صبر،    سرآغاز هر جمله آسمانی اش بود؛ مردی به کرامت آسمان؛ مردی به صلابت زمین؛ مردی به چهره و کردار فرشتگان؛ مردی غریب،       به غربت حسن(ع).

 

 آفتاب حُسن
            مطهره پیوسته

            می گویم از تو که پیشوای مهربان منی یا امام حسن! گاهی کلامم نمی خواهد تو را در مظلومیت همیشگی ات تنها بگذارد و از تو سخن می گویم. در خلوت خود،      تو را می خوانم و با تو حرف می زنم،          اما چه می توان گفت،     درحالی که غربتت را تنها خود تجربه کرده ای و من فقط از دیگران شنیده ام. درد دل کردن در زمانه ای که آدمی، نه تنها تو را ندیده است،  بلکه پیشوای اکنون خود را در پس پرده غیبت دارد،         کاری دشوار است. کلماتی که ابهت اشک ها لرزانشان می کند،         نام تو را زمزمه می کنند؛ زیرا می دانند که تو محبوب قلب این مسلمانانی. نام تو را که می شنوم،     بغض های خواهرت و غصه های برادرت را تصور می کنم. چه روزگار غریبی است که صاحبان بغض و غصه ات را نیز اسطوره و الگوی این رمان زندگانی انسان می کند. این غربت سرخ که در کنج حیاط خانه،        شهادت و بهشت را برای پیشوای من رقم زد،            برگه حضور در دوزخ را از آنِ بانوی ستمکار همان خانه کرد.

            پلیدطینتان زمان تو کم نبودند. پیروان نادانی که با گمراهی،     آسودگی تن را به بهای رنج تو خریدند،        نمی دانستند که آسودگی جان،     با نفس های تو معنا می گیرد. تو نیز چون خاندان پاکت زخم خوردی و با این حال،           برای جهانیان دعای خیر کردی. چه رازی است در وجود این خاندان که شرافت و بزرگ مردی را تنها از آن خود می کنند و شهادتشان تا پایان آفرینش،  چشم ها را گریان می کند. ای کریم اهل بیت! ای آفتاب حُسن! ای تنهاترین سردار که به اشاره ات،       آسمان ها از تو دستور می گیرند،  سایه سخاوت و کرمت را بر سر مسلمانان نگه دار تا همیشه،        نیکی ببینند و نیکی بخواهند و نیکوکار شوند!

            آن هنگام که آفتاب حُسن و زیبایی، امام شیعیان،     امام حسن مجتبی(ع)،    با خنجر از پشت کشیده همسرش مسموم شد،            آسمانیان ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین را سر دادند. آن هنگام که جگر سوخته امام،         در تشت خونین شهادت فرو می ریخت،         صحنه فتنه های کربلا در سرخی آن جلوه گر بود.

            ای صبورترین جانشین خدا بر زمین! می توان فهمید آغاز فریاد عدالت خواهی حسین در نینوا،        نخستین بار از حنجره خونین تو به گوش رسید. کوردلان روزگار،       چشم خود بر حقیقت بستند تا سید جوانان بهشت، در مظلومیت خود تنهاترین باقی بماند.

            آیا دست های جعده نلرزید و شرم نکرد؟! نیکویی و حسن جمال و خوبی و مهربانی حسن را در ذهن مرور نکرد؟ جعده چه کرد که شیطان را به او فروختند و خباثت را به استخوان هایش تزریق کردند؟

            اماما تو خود نمی دانستی که این شربت ستم دنیاست که به سوی تو تعارف می شود. چه عزت نفسی در وجود این خاندان است که پایان حماسه های داستانی ذهنم را به قطره های اشک مبدل می کند.

            مظلومیت را چگونه بهتر از این معنا کنم که تو،           زهر از دست نزدیک ترینت می گیری و می نوشی. شهادت مبارکت باد! بغض تنهایی و غربتت،  دامان دشمنان دینت را بگیرد که دامان دنیا را محکم چسبیده اند و فریب دیده هایشان را می خورند.

            فرشتگان زمینی! ای پیشوایان دینی! پرواز از زندان تن را آرزو کرده اید و فرزندتان،  حجاب بر هویت گرفته است. پس مهدی دوران را بر سعادتمان آرزو کنید تا از شقاوت به دور شویم! آمین یا رب العالمین!

 

 کوه داغدیده
            سودابه مهیجی

            ای کوه داغدیده صبر و اندوه! ای قله استوار زخم خورده! آتشفشان شو وگدازه خشم تمام سال هایت را بیرون بریز! آتشفشان شو و تمام سال های دندان بر جگر ساییده را،       چون آتش عالم سوزی از دل برآور! آتشفشان شو و پاره های جگر سوخته را بالا بیاور! خون دلی را که سال ها خوردی و دم بر نیاوردی،   بالا بیاور! این زخم های کهنه را به دور بریز! این ماتم های پینه بسته را ابراز کن و با خود به آسمان ها نبر!

            بالا بیاور زهر شوکرانی را که نه امروز،          نه اینک،            بلکه سال هاست در کام تو ریخته اند! بالا بیاور زخم دیرینه ای را که از قدیم،         بر قلب و جگر تو نشسته! دیگر درد تو برملا شده. دیگر صبر و سکوت تو آب از سرش گذشته. دیگر این آتش برافروخته در درون تو را نمی توان پنهان داشت،   دود آه تو تمام عالم را به روز سیاه نشانده است. داغی که اینک چون پاره ها ی آتش،     از دهان صبور تو بیرون می تراود،            شراره امروز و دیروز نیست؛ این داغ ماتم سقیفه است؛ ماتم فدک؛ ماتم پهلوی شکسته دختر رسول خدا؛ داغ سکوت خانه نشین امیر؛ داغ فرق شکافته علی؛ داغ محراب نماز غرق در خون؛ داغ بیعت هایی که نقاب ریا بر چهره داشتند و خنجر کینه،            در آستین دوستی؛ غصه پیمان های سستی که با صدای وعده سکه های زر و با تهدید شمشیرهای زور،  از اطراف عشق پا پس کشیدند.

            درد دل ناشنیده را،           طعنه ها و بی مهری های زمانه را، بیرون بریز،         ای صبر لبریز شده! هرچه را در این سال ها شنیدی و دیدی و در دل انباشتی،   با ذره ذره های خون جگر، بر لب بیاور! هرچه را که گفتی و نکردند؛ که گفتند و نبودند،     همه را فریاد بزن و آسوده شو!

            دیگر چه سکوتی؟ دیگر چه صبری؟ قصه به سر رسیده و تمام پرده ها فرو افتاده و تمام دست ها رو شده است. دیگر چه مدارایی؟ تمام ناسپاسی این قوم،   در هیئت جام شوکرانی،   سر از کام معصومیت تو درآورد و پاسخ مهر و کرامت تو شد. دیگر شمشیرهای پنهان،            همه سر برآوردند و کبوتر صلح مهربان تو را سر بریدند. دیگر سفره اطعام همواره گسترده تو،          بر چیده می شود. دیگر اکرام یتیمان،  بی پدر می ماند و صلح؛ صلح شفیقانه،      تکیه گاهی بر روی خاک ندارد.

            پرواز کن کبوتر زخم خورده! پرواز کن و این زمین کفران را بی نعمت و بی محبت رها کن! پرواز کن و تمام روزهای تلخ دنیا را دیگر از یاد ببر!

            (

            تیرهای وقیح،      از دهان کمان ها کمانه کشیدند،    به سمت پیکر در کفن خفته تو. چه میدان جنگ نامردانه ای،   چه نبرد ستم کارانه ای که پیکر بی جان شهادت را به تیر بندند و کفنش را شانه بگیرند. تو کربلای نخستین بودی. تشییع مظلومانه تو آغاز کربلاهای عالم بود. شباهت بی شبهه رسول خدا(ص) را در آرامگاه او نپذیرفتن و پیکر زهرخورده امام صلح را در قبرستانی بی چراغ و بی سایبان،       به خاک سپردند.

            آه! چه کربلای خونین تری است مقتل تو ای مرد! با این همه کسی شاید به یاد نیاورد که آغاز عاشورا،        قافله سیل آسای خونی بود که از گلوی شهادت تو بر خاک جاری شد؛ خون جگری که خاک را خون بر جگر کرد و قطره قطره،    به دریای خون ثارالله پیوست تا تمام زمین را به انقلاب وا دارد. آغاز عاشورا،  لحظه پر کشیدن تو بود و اضطراب عالم گیر زینب که جانشین علی را روی در قبله دید و خون جنگرش را در تشت،         موج زنان نظاره کرد.

            زینب می دانست که ستم بی پایان،           امروز،    خون جگر قرآن را در تشت می ریزد و فردا سر بریده قرآن را در تشت،     به بزم کفر و عصیان می بُرد. زینب بر بالین شهادت تو مهیای داغ های بزرگ تر می شد؛ مهیای مصائب لایتناهی. زینب دانست که فتنه های فراگیر،    آغاز شده اند و قیام جهان گیری در راه تاریخ است.

 از زبان ساباط1
محمدعلی کعبی

شیوه جنگ با شما عوض شده است؛ پیراهن عثمان نمی خواهد، نیزه و قرآن نمی خواهد و.. در کار نیست. شمشیرها را این بار هم بر زمین بگذارید! عمروعاص تیغی از جنس درهم و دینار کشیده است. هر روز جنازه قهرمانی از قهرمانانتان، پای صندوقچه های معاویه پیدا خواهد شد و تنهایی، جای شما را در لشکر حسن بن علی(ع) پر می کند. شیوه جنگ با شما عوض شده است، ولی شیوه شما با پیشوایانتان ادامه دارد. وقتی همه چیز تمام شد، دوباره درحالی که به زانو درآمده اید، رجز خواهید خواند. شما حنجر در گلوی حماسه فرو می برید و طبل حمله خواهید زد. قهرمان خیبر و حنین چه آسوده است که دیگر در میانتان نیست؛ هرچند این بار به ارتشش حمله می برید و خیمه گاهش را غارت می کنید؛ غارت می کنید و طعنه می زنید. سربازان آشفته! راه گم کرده اید. او هر لحظه غم هایش را بیشتر بالا می آورد و جگر خونینش را در تشت صبر می ریزد. هنوز صفین، داغ حمله هایش را در دل دارد. هنوز ناله جمل از زخم شمشیرش بلند است. آه ای شاخه های زهرآلود، به صاعقه طعنه نزنید! هیچ درخت مغروری از دسترس او دور نیست. مبارزه این بار، مبارزه صبر است تا مرگ، میدان را برای اهالی شوم شام خالی نگذارد....

(

«ساباط» ناله می کند و صدایش در رگ زمان جاری است. امام مجروح، به سوی مدائن راهی است و از مدائن به کوفه بازمی گردد. صلاح کوفیان دیگر در صلح است. ساباط به مرکب امام خیره شده است و اندوهش را در کلماتی تلخ می ریزد و به خودباختگان زراندوز می گوید: شیوه جنگ با شما عوض شده است؛ پیراهن عثمان نمی خواهد، نیزه و قرآن نمی خواهد....

چیزی در کفه پیروزی باقی نمانده بود؛ آنچه بود، شکستنی بود که برخاستنی در پی نداشت. صدای سکه های معاویه، گوش های بسیاری را کر کرده بود که نمی شنیدند، آن که صلاحشان را در صلح دیده بود، می فرمود: «هم اکنون، گویی به چشم خود می بینم که فردا، فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده اند و درخواست آب و نان می کنند؛ آب و نانی که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی امیه، آنها را از در خانه خود خواهند راند و از حق خود محروم خواهند ساخت».2

1. امام حسین مجتبی(ع) از مدائن به سمت منطقه ای به نام ساباط روانه شد تا خود به مقابله با لشکر معاویه بپردازد یا اوضاع را از نزدیک بسنجد که در میان راه، یکی از خوارج از کمین خود بیرون آمد و ضربت سختی بر حضرت وارد آورد.

2. سید عبدالله شبر، جلاء العیون، ج 1، ص 345.

 شعر
 دست های جفاکار
سودابه مهیجی

روزی که عشق رَخْت خدایی به تن گرفت

رنگی به شکل حُسن و جمال «حسن» گرفت

پس عشق، مرد صبر و مدارا و درد شد

پس مرد، مثل شمع، تب سوختن گرفت

پس رفت خطبه خواند به گوش بعید کفر

قرآن شد و به دست، زمام سخن گرفت

اما سکوت شهر به رغم صدای او

خمیازه وار، دست به چاک دهن گرفت

پس مرد، مثل غربت فانوس آفتاب

در غار تنگ ظلمت، عمری وطن گرفت

(

یک شب که قلب مرد ز دنیا گرفته بود

جامی ز دست های جفاکار زن گرفت

لرزید مرد و آتش ناخوانده جگر

در تاروپود بی گنه پیرهن گرفت

توفان گرفت و پنجره خانه باز شد

آنگاه، شمعِ عشق، رخ از انجمن گرفت...

 بی شکیب
احمد حسین پورعلوی

جان ها فدای او که دلش بی شکیب بود

در باغ، مثل مادر گل ها غریب بود

پروانه ای که در نفس آسمانی اش

گل نغمه های عاشقی عندلیب بود

در بوستان سبز ولایت دو گل شکفت

آنجا که پر ز خاطره یاس و سیب بود

می سوخت کام غنچه ای از فرط تشنگی

وآن یک ز داغ آب، دلش پرلهیب بود

آزرده دل نبود ز باران تیر و زهر

دل زخمی از خیانت و کین و فریب بود

رفع عطش ز لعل لب تشنه در کویر

با جرعه ای ز ساغر أمن یجیب بود

من ذره ای ز وسعت یک بی نهایتم

این قطره هم ز لطف الهی نصیب بود

 مظهر حُسن
محمد موحدیان (امیر)

مظهر حُسن خداوند، سراپاست حَسن

حُسن را آینه در صورت و معناست حسن

دومین رهبر اسلام پس از ختم رسل

بعد مولا همه را سید و مولاست حسن

مظهر صلح و صفا دشمن سازش با ظلم

سبط اکبر به خدا آیت کبراست حسن

یوسف فاطمه و آل رسول است به نام

صاحب صورت و هم سیرت زیباست حسن

نشناسیم به حق مرتبه شوکت او

درک ما قطره و در مرتبه، دریاست حسن

دیده گریان غمش، روز جزا دل شاد است

مایه روشنی دیده و دل هاست حسن

می دهد مادر او عیدی ما را به یقین

هرچه باشد پسر ارشد زهراست حسن

بود مظلوم نه تنها به حیات و به ممات

بلکه مظلوم ترین رهبر دنیاست حسن

می توان دید ز ویرانی قبرش به بقیع

تا کجا صابر و مظلوم و شکیباست حسن

که شنیده است تن کشته ببندند به تیر؟

زین حقیقت سند زنده و گویاست حسن

همدم و هم نفس قاتل جانش گردید

آن زمان دید که بی یاور و تنهاست حسن

یاد یک لحظه اش از دل همه شادی ببرد

قبر ویرانه اش از بس که غم افزاست حسن

دل بسوزانَد اگر یاد لب خشک حُسین

غربتش، عامل سوزاندنِ دل هاست حسن

آن که یک لحظه امید خوشی از دهر نداشت

وارث درد و غم اُمِّ ابیهاست حسن

 غریب
مصطفی محدثی

هرچند که مضمون غریبت تنهاست

نام تو سرود موج موج دریاست

بالی ز علی است با تو، بالی ز حسین

پرواز تو از غدیر تا عاشوراست

 صلح تو...
فریاد اگرچه در تو پنهان بوده است

خورشید تکلمت فروزان بوده است

صلح تو برای نهضت عاشورا

آرامش پیش پای طوفان بوده است

 غریب بودن سخت است
مژگان محمدی تل سرخی

هم صحبت نانجیب بودن سخت است

در شهر پر از فریب بودن سخت است

آن روز به گوش کوچه می گفت حسن

در خانه خود غریب بودن سخت است

 صبر
بغض تو شهاب آسمان پیما شد

موجی شد و سر به خون زد و دریا شد

صبر تو کنار خشم خون رنگ حسین

شمشیر دو دم به روز عاشورا شد

 غربت حسن
در عشق چرا به جان و تن فکر کنیم

تا اوست، چرا به خویشتن فکر کنیم؟

گل کرد حماسه حسینی تا ما

یک لحظه به غربت حسن فکر کنیم

 قلب تو
غلامرضا شکوهی

وقتی که به دیده خواب می زد آتش

بر قلب تو التهاب می زد آتش

خاموش شود به آب، آتش اما

بر جان تو دست آب می زد آتش

 گریه
محمدعلی صفری

بر آن جاه و جلالت گریه کردم

بر این رنج و ملالت گریه کردم

چو دیدم در وطن یاور نداری

غریبانه به حالت گریه کردم

 داستان
 مهمان ما باش!
سید حسین ذاکرزاده

(مرد، یک ریز دشنام می داد و ناسزا می گفت. آن قدر پشت سر هم سخنان نامربوط به زبان آورد تا دیگر خود از نفس افتاد و خسته شد. معلوم بود خودش را برای یک برخورد تلافی جویانه آماده کرده است. به خیال خودش، آن قدر حاضرجواب و بدزبان بود که هرچه پاسخ بشنود را بتواند جور دیگری پاسخ دهد. وی حتی خودش را برای مبارزه بدنی نیز آماده می دید.

(نمی توانست جلوی اشکش را بگیرد. آن قدر گریه کرد که به نفس نفس افتاد. همان طور که می گریید، مدام می گفت: آقای من! شهادت می دهم که تو خلیفه و جانشین خدا بر روی زمین هستی و خدا بهتر می داند که رسالت و خلافتش را در کجا قرار دهد. پیش از اینکه تو را ببینم، تو و پدرت دشمن ترین کسان نزد من بودید و حالا، عشق و محبتتان بیش از هر کس در قلب و جانم خانه کرده است.

(مرد، خوب که حرف هایش را زد، نفسی تازه کرد تا اگر پاسخی شنید، تلافی کند. گوش هایش را هم تیز کرد تا ببیند حسن بن علی(ع) چه پاسخی به توهین هایش می دهد. حضرت، نخست با لبخند به مرد سلام کرد و رو به او فرمود: «ای مرد! گمان کنم که غریب باشی و بی خبر از حقیقت. پس اگر برای سخنانت عذر بخواهی می پذیریم و اگر درخواستی داری، برآورده می کنیم. اگر راه را گم کرده ای، راهنمایی ات می کنیم و اگر مرکب نداری، مرکب در اختیارت می گذاریم. اگر گرسنه ای، مهمان سفره ما باش و اگر برهنه ای، لباس حاضر است. اگر به پول نیاز داری، نیازت برآورده می شود و اگر بی پناهی، خانه ای بزرگ و با امکانات در انتظار توست که اگر مهمان آن باشی، برای تو بهتر است».

(پس از دو سه روز مهمانی و بازگشت مرد به وطنش، شام دیگر دلی عاشق تر از دل مرد برای عشق خاندان پیامبر از خود سراغ نداشت.

 درختان خشکیده
سید حسین ذاکرزاده

ساربان، با دهان باز از تعجب، فقط مات و مبهوت ایستاده بود و تماشا می کرد. سال ها بود که از این مسیر همراه شترانش عبور می کرد و مردم را به سرزمین مکه می برد و این چند درخت خرمای خشکیده را هم می دید. خودش بارها در دل آرزو کرده بود که ای کاش، این درختان تنومند از بی آبی خشک نشده بودند و سایه و میوه شان را به رهگذران هدیه می دادند، ولی آرزو و خواست او چه دردی را می توانست دوا کند؟ این درختان سال ها بود که خشکیده بودند و دیگر امکان سبز شدن نداشتند. با این حال، آن روز با چشمان خود می دید که در لحظه ای کوتاه، آن درختان هم سبز شدند و هم میوه دادند؛ آن هم چه میوه های رسیده و مرغوبی!

مرد ساربان بی درنگ فریاد زد: «به خدا، این جادوست!» امام حسن(ع) درحالی که هنوز دستانش به سوی آسمان بود، یارانش را می دید که از درختان بالا می روند تا میوه های تازه خرما را بچیند. با شنیدن این حرف، نگاه تندی به مرد ساربان انداخت و فرمود: «وای بر تو! این جادو نیست، بلکه دعای مستجاب پسر پیامبر است.» در این هنگام، مرد ساربان از شرم نگاهش را بر زمین خشک دوخت و به این فکر کرد که چرا رسول خدا(ص) و فرزندانش را بهتر نشناخته است.1

1. اصول کافی، ج 1، ص 462، برگرفته از: محمد محمدی اشتهاردی، سیره چهارده معصوم، ص 289.

 میانجی
مطهره پیوسته

ابوسفیان برای بستن پیمان با پیامبر به مدینه آمد، ولی پیامبر او را به حضور نپذیرفت. آنگاه نزد علی(ع) رفت و از ایشان خواست تا او را نزد پیامبر شفاعت کند، ولی باز هم پیامبر نپذیرفت. در این میان، امام مجتبی(ع) که نوزادی چهارده ماهه بود، با زبانی شیوا فرمود: «ای پسر صخر! شهادتین را بر زبان جاری ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت کنم.» ابوسفیان که شگفت زده شده بود، با تعجب به این پدر و پسر نگاه کرد. آنگاه علی(ع) فرمود: «سپاس خدایی را که خاندان محمد را همسان یحیی بن زکریا قرار داده است».1

(

1. بحارالانوار، ج 43، ص 326، ح 3؛ مناقب، ج 3، ص 173.

 پاداش احسان
مطهره پیوسته

امام حسن مجتبی(ع)، به قصد حج، پای پیاده از مدینه به مکه می رفت. در راه پای ایشان ورم کرد و به ایشان گفتند اگر سواره ادامه دهند، پایشان خوب می شود، ولی امام فرمود: هرگز! به منزلگاه که رسیدیم، مرد سیه چرده ای به نزد ما خواهد آمد که روغنی به همراه دارد. آن روغن، دوای درد من است. آن را می خریم. پس از مدتی، این اتفاق افتاد و غلام حضرت برای خرید روغن به نزد آن مرد رفت. مرد پرسید: روغن را برای چه می خواهی؟ غلام گفت: برای امام! مرد گفت: مرا نزد او ببر! آن مرد وقتی به خدمت امام حسن(ع) رسید، گفت: «من از دوستداران شما هستم و در ازای دارو، هیچ گاه از شما پول نمی گیرم! زایمان همسرم نزدیک است. دوست دارم خدا پسری عالم و بی عیب نصیبم کند تا دوستدار شما و خاندان پاکتان باشد. وقتی آن مرد سیه چرده به خانه رسید، دید پسری زیبا در آغوش همسرش است.1

(

1. بحارالانوار، ج 43، ص 324، ح 3.

 رویش زندگی
مطهره پیوسته

امام حسن(ع)، در یکی از سفرها با مردی از خاندان زبیر که بر امامت زبیر معتقد بود، هم سفر شد. آنان شتری را نیز به آن مرد کرایه داده بودند. در میان راه به منزلگاهی رسیدند و برای برداشتن آب و استراحت توقف کردند. آنان در زیر درخت نخل خشکیده ای فرشی برای امام پهن کردند و امام بر آن نشست. آن مرد نیز پارچه ای کنار امام پهن کرد و نشست. وقتی چشم مرد به نخل خشکیده افتاد، گفت: کاش این درخت خرما می داد و کمی خرما می خوردیم. امام مجتبی خطاب به او فرمود: خرما می خواهی؟ مرد پاسخ داد: آری. امام دست به آسمان گشود و دعا کرد. در این هنگام، در عین ناباوری درخت خرما جلوی چشم کاروانیان، جوان شد و روئید. مرد که از دیدن آن شگفت زده شده بود، گفت: این چیزی جز جادو نیست. امام فرمود: «این جادو نیست، حاصل دعای مستجاب فرزندان پیامبران است.» سپس فردی از نخل بالا رفت و برای همگان خرما چید.1

(

1. مناقب، ج 4، ص 90.

 برکت توحید
مطهره پیوسته

شخصی به حضور امام حسن(ع) آمد و به دروغ ادعا کرد از امام هزار دینار طلب دارد. ماجرا به دادگاه کشیده شد و امام با مرد مدعی به نزد شریح قاضی رفتند. شریح به امام حسن(ع) گفت: سوگند یاد کن که این مرد از تو طلبی ندارد! امام فرمود: «او سوگند یاد کند که از من طلب دارد تا طلبش را بدهم.» شریح به مرد مدعی گفت: سوگند یاد کن! مدعی گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست! امام حسن(ع) فرمود: «چنین سوگندی از تو نخواستم. بگو به خدا سوگند! از تو هزار دینار طلب دارم.» مدعی این را گفت و هزار دینار را گرفت، ولی همین که دینارها را گرفت، بر زمین افتاد و مرد. از امام پرسیدند: چرا سوگند او را تغییر دادی؟ حضرت فرمود: «نخست در کلام او یکتایی خداوند وجود داشت. ترسیدم برکت توحید، موجب دفع عذاب از آن دروغ گو شود».1

(

1. سفینه البحار، ج 2، ص 10.

 کودکی امام حسن و امام حسین(ع)
مطهره پیوسته

در زمان پیامبر، هنگامی که امام حسن و امام حسین(ع) کودک بودند، شخصی گناهی کرد و از شرم آن گناه، تا مدتی پنهان شد و نزد رسول خدا(ص) نمی آمد تا آنکه روزی آن مرد امام حسن و امام حسین(ع) را دید و بر دوش خود سوار کرد و با همان حال نزد پیامبر آمد و گفت: من گناهکارم. در پناه خدا و این دو آقازاده آمده ام تا شما مرا ببخشید! حضرت رسول(ص) وقتی این صحنه را دید، چنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت و فرمود: «برو جانم! تو آزادی.» آنگاه به حسن و حسین(ع) فرمود: «این شخص برای بخشش گناه خود شما را شفیع قرار داد.» در این هنگام، آیه 64 سوره نسا نازل شد: «و اگر آنان، به هنگامی که برخود ستم کرده بودند، نزد تو [ای پیامبر] می آمدند و از خدا آ مرزش می خواستند و پیامبر نیز برای آنها طلب آمرزش می کرد، خدا را توبه پذیرِ مهربان می یافتند».1

(

1. مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 400.

 گریه برای قیامت و جدایی از دوستان
مطهره پیوسته

نقل است امام حسن مجتبی(ع) در ساعت های آخر عمر خود، می گریست. یکی از حاضران گفت: ای فرزند رسول خدا! با اینکه در محضر خدا مقام والایی داری و بیست بار پیاده به مکه رفته ای و سه بار همه اموال خود را میان فقیران تقسیم کرده ای و حتی کفش های خود را بخشیده ای، باز گریه می کنی؟ امام حسن(ع) فرمود: «بدان که گریه ام برای دو چیز است: یکی وحشت قیامت که در آن روز، هر کس به اطراف می نگرد تا از اوضاع خویش آگاه شود و دیگری جدایی از دوستان.1

(

1. امالی صدوق، مجلس 39، ح 9.

 سیرت نیکو
فاطمه پهلوان علی آقا

شامی بودم و اهل مدینه را نمی شناختم. به هر جایی سرکی می کشیدم و چیزی می پرسیدم. عطر نان داغ، مشامم را نوازش می کرد، ولی جیب های خالی ام امکان غذا خوردن به من نمی دادند. فرا رسیدن شب نیز مشکل دیگری بود که بی سرپناهی را به یادم می آورد. در همین حال، شخصی را با چهره ای آرام و بسیار نیکو دیدم که سوار بر اسب می رفت. از مردم درباره او پرسیدم، گفتند: چگونه او را نمی شناسی؟ او حسن(ع)، فرزند علی(ع) و نواده پیامبر است. بی اختیار، خشمی سوزان سر تاپای وجودم را فرا گرفت. آتش حسد نسبت به علی(ع)، به سبب داشتن چنین فرزند نیکویی، در درونم شعله ور شده بود. دستانم را مشت کردم و درحالی که قلبم از خشم، از سینه ام بیرون می زد، به سمت او رفتم و با جسارت و گستاخی تمام از او پرسیدم: آیا تو فرزند علی هستی؟ او آرام پاسخ داد: آری. زبان به ناسزاگویی گشودم و سیل دشنام را روانه او کردم. پس از پایان حرف هایم منتظر واکنشی از او شدم. منتظر بودم خشمگین شود و میانمان درگیری به وجود آید، ولی در چهره اش کوچک ترین تغییری را ندیدم. گویا حرف های مرا نشنیده بود. از اسب پیاده شد و آرام به سوی من آمد و دست هایش را بر شانه هایم گذاشت و گفت: «گویا در این شهر غریب هستی؟» من که از این رفتار وی گیج شده بودم، با صدای لرزان گفتم: آری. آن بزرگوار، رو به من کرد و گفت: «با من بیا! اگر سرپناه نداری، به تو سرپناه می دهم و اگر پول نداری، به تو کمک می کنم و اگر نیازمندی، بی نیازت می سازم.» حرف های او آب سردی بود بر آتش درونم. عرق شرم از سر و رویم می بارید. با شرمندگی سر به زیر افکندم و با خود گفتم: به راستی که فرزند همان پدر است. پس از چندی که از امام حسن(ع) جدا شدم، هیچ کس را محبوب تر از او در دل خود نمی یافتم.1

(

1. برگرفته از: رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 167.

 توطئه ای سیاه
فاطمه پهلوان علی آقا

همیشه از حال امام بیمناک بودم. می ترسیدم این گروه هزار چهره، با حیله های معاویه رنگ ببازند و مغلوب نیرنگ او شوند. ازاین رو، من و برخی از شیعیان خاص، همواره مراقب ایشان بودیم.

جنگ میان معاویه و امام، در مدائن بودیم. آنجا بود که فرستادگان معاویه به نام های عبدالله بن عامر و مغیرة بن شعبه، درحالی که صفوف جنگ در نقطه ای دیگر آراسته شده بود، برای دادن پیشنهاد صلحی مکارانه، به حضور امام حسن(ع) آمدند. آنها هرچه بر صلح پافشاری کردند، امام حسن مجتبی(ع) نپذیرفت. مولای ما خوب می دانست معاویه و اطرافیان فاسد و خون خوارش، مسلمانان را به خواری می کشانند. از سوی دیگر، آن حضرت امامت را چنان که جد بزرگوارش فرموده بود، حق خاندان پاک خویش می دانست. ازاین رو، هر دو فرستاده معاویه، ناکام و روسیاه، از محضر امام بیرون آمدند.

من منتظر توطئه ای از جانب آن دو فرستاده بودم؛ زیرا آنها را خوب می شناختم. آن دو شاگردان مکتب ننگین معاویه بودند و تا به هدف خود نمی رسیدند، دست بردار نبودند و هزار افسوس که چنین نیز شد! آن دو، خوارج را خوب می شناختند و بر پافشاری آنها بر جنگ نیز آگاه بودند. ازاین رو، وقتی از محضر امام بیرون آمدند، زیر لب، ولی به گونه ای که اطرافیان بشنوند، گفتند: «خدا به وجود فرزند پیامبر، خون مردم را حفظ و فتنه را به واسطه او آرام کرد و او صلح را پذیرفت».

وقتی این سخن به گوش دیگران رسید، هیاهویی در سپاه افتاد و سپاهیان مضطرب و نگران شدند. آنها بدون درایت و تعقل، حرف های دو فرستاده معاویه را باور کردند و به امام یورش بردند و خیمه گاه و وسایل مولای ما را غارت کردند. آنان جسارت را به حدی رساندند که جراح بن سنان، خود را به امام رساند و بی ادبانه فریاد زد: تو نیز مانند پدرت مشرک شده ای و با ضربه شمشیری پای امام را مجروح کرد. ما و تعدادی از شیعیان به آن ملعون حمله کردیم و او را به قتل رساندیم.

پس از آرام شدن اوضاع، امام با پیکری مجروح برای مردم خطبه ای ایراد کرد. ایشان با مظلومیتی غریبانه فرمود: «اتقوالله فینا، فانا أمراءکم و اهل البیت الذین قال الله: إنّما یریدُ الله لِیذهبَ عنکمُ الرّجُسَ اهْلَ البَیتِ ویطهِّرَکمْ تطهیرا؛ تقوای خدا را پیشه کنید درباره ما؛ پس همانا ما امیران شما و اهل بیتی هستیم که خداوند فرمود: «که همانا خداوند اراده کرده که پلیدی ها را از شما دور کند و شما را پاکیزه گرداند».

گویی امام می خواست به مردم یادآور شود که از خاندان پاک و مطهر رسول خداست.

هنگامی که امام سخن می گفت، همه می گریستند و من بر حال امامی اشک می ریختم که پیروانش، ساده لوحانه، با وزش کوچک ترین نسیمی، از گِردش پراکنده می شدند و تنهایش می گذاشتند.

من بر حال مولایی اشک می ریختم که دردانه رسول خدا و فاطمه زهرا و سرور جوانان اهل بهشت است، ولی جاهلان و عاقلان و حتی برخی خواص و یارانش، در برابرش قد علم کرده و وی را در میان دشمنانش بی یاور و تنها رها کرده بودند.1

1. برگرفته از: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 143.

 معرفی کتاب
سید حسین ذاکرزاده

(سید جعفر مرتضی عاملی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی(ع)، ترجمه: محمد سپهری، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، مرکز انتشارات.

این کتاب سه فصل دارد: فصل اول: زندگانی سیاسی امام حسن(ع) در عهد رسول خدا(ص)؛ فصل دوم: زندگانی سیاسی امام حسن(ع) در عهد شیخین و فصل سوم: زندگانی سیاسی امام حسن(ع) در عهد عثمان.

مترجم در مقدمه این کتاب می نویسد: «کتاب حاضر از دو جهت اهمیت ویژه دارد: 1. در این تألیف، نویسنده با دیدی محققانه، به تجزیه و تحلیل وقایعی همت گمارده است که به طور مستقیم یا غیرمستقیم، با زندگانی امام حسن(ع) ارتباط دارد و در مواردی، آن حضرت نقش فعالی در تکوین آن بر عهده داشته است؛ مثل داستان مباهله و بیعت رضوان. 2. برخلاف تاریخ نگاران و سیره نویسان، به نقل حوادث و تاریخچه زندگانی امام حسن(ع) نپرداخته، بلکه زندگانی سیاسی آن جناب را به طور دقیق تجزیه و تحلیل کرده است. این کتاب در 256 صفحه تدوین شده است.

(محبوبه زارع، دریا، طوفان، تلاطم؛ پنجره ای به آفاق شخصیت شگفت امام حسن مجتبی(ع)، قم، بوستان کتاب، 1381.

این کتاب که برداشتی ادبی از زندگی و سیره امام حسن مجتبی(ع) است، در 6 بخش که هر بخش را نویسنده «تلاطم» نامیده، تدوین شده است. هر تلاطم، دارای دو موج است که هر موج، دیدگاهی از بینش دیگران و خانواده حضرت به اوست. این کتاب با نثری زیبا و ادبی نگاشته شده و نمونه خوبی برای مطالعه هنرجویان و ادب دوستان در حیطه دین و تاریخ است.